به نام خدا
با خوندن این کتاب چی یاد میگیرید؟
قبل از اینکه به این سوال پاسخ بدم، دوست دارم بگم که اصلاً چرا نوشتن این کتابو شروع کردم؟
همه منو با کتابهای آموزش برنامهنویسی میشناسن و احتمالا خوانندگان کتابام با دیدن این کتاب تعجب می کنن!!
انگیزهی من برای نوشتن این کتاب با شروع یک پروژهی نرمافزاری و اتفاقاتی که در اون رخ داد، شروع شد. دوست قدیمی من جناب میثم فلاح زاده، با گرافیست پروژه یعنی خانم الناز ضیایی ملک آشنا شد. بدلیل عمر کوتاه پروژه، متاسفانه این آشنایی زیاد به طول نیانجامید و موفق نشد احساسی که داشت رو به ایشون بگه.
حتی آدرس منزل این خانم رو هم بلد نبود. و از طرفی بدلیل مشکلاتی که داشت نمیتونست سریع اقدام به ازدواج کنه. خلاصه اینکه برای رسیدن به خانم ضیاییسختیهای زیادی رو متحمل شد. و من هم نوشتن کتاب آموزش برنامهنویسی ویندوز استور که قولشو داده بودم رو متوقف کردم و کاملاً درگیر این مساله شدم.
من از نحوهی آشنایی و ارتباط میثم و خانم ضیایی، الهام گرفتم و این کتاب رو نوشتم. تو این کتاب سعی کردم تجربیات و نحوهی آشنایی خودم با همسرم رو بنویسم.
شما با خوندن این کتاب، داستان آشنایی و ازدواج یک زوج موفق رو میخونید و با سوالاتی که از هم پرسیدن آشنا میشید.
فرق این کتاب با کتابای دیگه چیه ؟
وقت شما خیلی با ارزشه و من نمیخوام وقت با ارزش شما رو با حرفای تکراری بگیرم. به همین خاطر تو این کتاب سعی کردم فقط تجربیات خودمو بنویسم و تا حد امکان از گفتن حرفای قلنبه سلنبه پرهیز کنم.
چه تصوری از همسر آیندتون دارید؟
خیلی از ماها یک ابر قهرمان خیلی باهوش رو تو ذهنمون داریم، که با اسب سفیدش میاد و ما رو به تمام آرزوهامون میرسونه. اما این تصور مال فیلمهاست و مدت زیادیه که تاریخ مصرفش گذشته!!
آمارها نشون میده که درصد زیادی از ازدواجها به طلاق منجر میشه و بیشتر زندگیها بر خلاف تصور ما، خالی از هرگونه عشق و دوست داشتنه و زن و شوهر فقط همدیگرو تحمل میکنن!!
حتماً الان از خودتون میپرسید، که من جزء کدوم دسته خواهم بود؟!
بهتون حق میدم، چون خیلی دور از انتظار نیست که شما هم جز درصد کثیر بازندهها باشید.
توی چند سال اخیر متوجه روند آزار دهندهای در ارتباط با روابط دختر و پسر شدم. این روزها خیلی از افراد به ارتباط داشتن، قانع هستند و فکر میکنن که عشق زیادی و کلاً ازدواج چیز ترسناکیه و نمیخوان آسیب ببینن. مطمئنم درصد زیادی از شما هم که دارید این کتابو میخونید دچار ناکامی و شکست عشقی شدید.
واقعیت اینه که همهی ما به عشق و دوست داشتن احتیاج داریم و میتونیم از طریق صمیمیت، روابط دوستانه، دعا کردن یا از طریق قدم زدن در طبیعت و .. بهش برسیم.
خوب مردان و زنان موفقی هم وجود دارن که عاشق هم هستن و حاضرن جونشونو پای هم بذارن و همیشه از زندگیشون لذت میبرن. اونا زنها و مردهایی هستن که نه تنها برای آسودگی مطمئن دیروز، بلکه برای واقعیت های امروز و تمامی احتمالات نامعلوم فردا خودشونو آماده کردن.
اجازه بدید توضیح بدم که چرا بعضیها توی زندگیشون انقدر موفق شدن؟
بیشتر خانمها تو خانواده پدرشون زندگی راحتی دارن و انتظار دارن که یک جوان 23 ساله بتونه همون زندگی یا بهترشو براشون مهیا کنه. اما واقعیت اینطور نیست. شما باید این واقعیت رو بپذیرید که یک جوان تازه وارد نمیتونه شما رو به تمام آرزوهاتون برسونه. کسانی موفقن که میتونن واقعیتها رو ببینن و دچار خیالبافی و توهم نشن.
زیبایی ظاهری و باطنی دو خصیصه مهمه که آقایون در انتخاب همسرشون باید بهش توجه کنن. هرگز با خانمی ازدواج نکنید که از نظر ظاهری بهتر از اون هم وجود داشته باشه. با کسی ازدواج کنید که فکر میکنید زیبا ترینه و رو دستش وجود نداره در غیر این صورت زندگی خوبی نخواهید داشت. چون انتخاب دست شماست، باید درست انتخاب کنید. باید خیلی وسواس باشید و کسی رو انتخاب کنید که حتی از رویاهاتون هم سرتره.
به آقایون توصیه میکنم که شدیداً پر توقع باشید، دست روی کسی بذارید که از همه لحاظ بهترینه(حتی بهتر از تصور شما). اگه اینطور نباشه، به طور قطع، شکست خواهید خورد. در انتخاب همسر هرگز احساساتی نشید و از روی دلسوزی با کسی ازدواج نکنید. چون این انتخاب تا آخر عمر همراه شما خواهد بود و اشتباه الان شما تا آخر عمر با شما خواهد بود.
هم خانمها و هم آقایون باید با کسی ازدواج کنن که از هم صحبتی با اون لذت میبرن. (نه صرفاً به خاطر اینکه با جنس مخالفشون صحبت میکنند،) چون دوران پیری و حتی بعد از چند سال زندگی، احساس غریزی بسیار کمرنگ میشه و ظاهر زیبای شما هم کم کم از بین میره.
تنها چیزی که براتون باقی میمونه همین زبان شیرینه..
خیلی مهمه که هر دو در یک سطح سواد و آگاهی باشید و موضوعات مشترکی برای صحبت کردن داشته باشید، اگه هم رشته یا همکار باشید خیلی بهتره. چون بعداً میتونید با هم کارتونو توسعه بدید و از زندگیتون لذت ببرید.
پسرها باید بدونن که هر دختری با هر سطح سواد و موقعیت اجتماعی که وارد زندگیشون میشه، یک سری آرزوها و فانتزیهای ذهنی داره. وقتی شما تصمیم به ازدواج میگیرید باید به اندازه کافی قوی باشید و بتونید همسرتونو به آرزوهاش برسونید.
در این مورد هرگز دنبال معجزه نباشید.
یه توصیه خیلی مهم برای آقایون دارم(این یکی از همه ی حرفایی که تا حالا گفته شده و در آینده گفته خواهد شد، مهمتره.)
اگه احساس میکنید که به پدر و مادرتون وابستهاید، هرگز ازدواج نکنید. چون خانم ها اصلاً دوست ندارن که با یک بچه ننه ازدواج کنن.
شما باید سکاندار زندگی باشید و در شرایط دشوار زندگی، همراه و حامی خانواده باشید. وقتی همه چیز بهم میریزه این شما هستید که باید تصمیم بگیرید و خانواده رو نجات بدید. شما باید به اندازه کافی مسلط و قدرتمند باشید تا همسر آیندتون بتونه با خیال راحت بهتون تکیه کنه.
ابتدای کتاب گفتم که مردان و زنان موفق باید خودشونو برای احتمالات نامعلوم آینده آماده کنند. معنی این حرف چیه؟ چطور میتونیم خودمونو برای احتمالات نامعلوم آینده آماده کنیم؟
· قدم اول خواستههاتونو مشخص کنید.
· قدم بعدی با همسر آیندتون در مورد هدفها و آرزوهاتون صحبت کنید.
· و قدم آخر اینکه بررسی کنید که آیا به اندازه کافی خواستههای مشترک دارید یا نه؟
فکر میکنم دارم حوصلتونو سر میبرم، بزارید یک مثال از شروع زندگی خودم بزنم.
من و همسرم (استاد زهرا بیات) نویسندگان مجموعه کتابهای آموزش برنامه نویسی بدون ترس هستیم. افرادی که ما رو نمیشناسن، فکر میکنن که ما قبلاً همکلاس بودیم و بعضیها هم بدلیل تشابه نام خانوادگی، فکر میکنند که یک ازدواج فامیلی بوده و بس.
اما هر دو حدس اشتباهه!!
من خیلی کم سفر میکنم و به دلیل مشغلههای زیادی که برای خودم درست کردم، روابط اجتماعی خیلی محدودی هم دارم.
یک روز مادرم بهم پیشنهاد داد برای دیدن دختر داییم بریم خونشون. من هم یه چیزی حدود 10 سال بود که ایشونو ندیده بودم و تصویرش هم کاملاً از ذهنم پاک شده بود.
زهرا اون زمان دانشجو بود و همزمان توی یک شرکت برنامه نویسی(که با زبان دلفی کار میکردن) هم کار میکرد. خواهرم به زهرا گفته بود که من هم قبلاً رشته نرم افزار بودم. از بخت خوش من زهرا سر یک مسالهای در زبان دلفی به مشکل برخورده بود. این بود که از من پرسید: "آقا امید شما دلفی بلدید؟"
و داستان زندگی ما از اینجا شروع شد.(امید اسم مستعار بنده است).
مدت زمانی که اونجا بودیم به صحبت درمورد برنامه نویسی گذشت. (اما من تمام رفتار و حرکاتشو زیر نظر داشتم). وقتی به تهران برگشتیم، من ایمیلی براشون نوشتم، که مایلم با شما به اشتراک بزارم.
من موضوع ایمیل رو گذاشتم "نامهای با علامت سوال" و شامل انبوهی از سوالات بود. که پاسخ به تمام سوالات یه چیزی حدود 100 ایمیل شد.( که اگه بخواهیم متوسط هر ایمیل رو 5 صفحه در نظر بگیریم، میشه 500 صفحه !!)
البته نا گفته نمونه، که سوالات ما به همینجا ختم نشد.
من فکر میکنم من و زهرا طولانی ترین گفتگوی قبل از ازدواج در طول تاریخ رو داشتیم.